کارآفرینی درباره یک گروه فراموش شده که نا موفق شناخته میشوند

میخواهیم به عزیزانی فکر کنیم که تا امروز تصور میکردند جزو قشر
فراموش شده جامعه هستند و انها را ناموفق مینامیدیم.
با مجله خبری ایشومر همراه باشید :
هرگز برای این گروهی که خود را ناموفق نامیدهاند، پیامی، سخنی، گفت
و گویی ایجاد نکردیم و نپرسیدیم که آیا واقعاً این کلمه، کلمه درستی است؟ آیا ما تجربهای را درست ترجمه کردهایم؟
آیا لغتی که برازنده این کار باشد کلمه «ناموفق» است؟
بحث این شماره ما در این مورد است. چرا؟
چون روزی نیست که از افراد موفق، روش رسیدن به موفقیت،
برگزاری دورهها و راهکارها به گوش ما نرسد؛ ولی هرگز صحبت نکردیم که این ناموفق کیست؟
جایگاهش کجاست؟
و آیا پسندیده است که این لغت را در موردش به کار بردهایم؟
و این نخستین بار است که من میخواهم دریچهای بگشایم که با
ناموفقها که خود را ناموفق میدانند، به گفتوگو بنشینیم.اینکه ما میگوییم ناموفق یعنی چه؟
یعنی دست به کاری زدهاند و آن کار به سامان نرسیده؛ پس من
دست به کاری زدهام و تلاشی کردهام اما به آن کاری که آرزویش را میکردم نرسیدهام.
در اینجا صحبتی از این نیست که من در این کاری که شروع کردم،
پیش بردم و تجربه کردم، نتیجهای که گرفتم این است که آموختم موفق نمیشوم.
پس شما چیزی آموختهاید که پنهانش میکنید.
میگویم من شکست خوردم، موفق نشدم؛ اما چرا از آن دستاوردی که به دست آوردهاید صحبتی نمیکنید؟
شما یک مسیری را رفتید، یک راهی را طی کردید، تجربهای را کسب کردید،
نقطه آ را به ب رساندید اما به هدف نرسیدید؛ عجب تجربهای کسب کردیم،
فهمیدیم که این راه و روش و این مسیر آ و ب ما را به هدف نمیرساند. ولی هرگز از آن صحبتی نمیکنیم.
ادیسون و راه حل کلی
این ناموفق بودن که به غلط در ادبیات ایران ترجمه شده، میتواند در عشق، در اقتصاد،
در اجتماع، در خانواده و در تمام مراحل زندگی یک انسان رخ دهد.
به عنوان مثال میخواهم از جادهای به نقطهای برسم؛ وقتی راه میافتم
تا به نقطه هدفم برسم، چند اتفاق ممکن است بیفتد؛
1- جاده را سیل برده، 2- کوه ریزش کرده و راه بسته شده، 3- اصلا این
جاده من را به مقصد نمیرساند، یک جاده اشتباه را انتخاب کردهام؛ که
میتوانم به اینها بگویم عوامل اجتماعی، عوامل فرهنگی، عوامل سیاسی و…،
این عوامل باعث شده که من به مقصد نرسم؛ ولی آموختم که این مسیر، من را به مقصد نمیرساند.
همیشه مثال ادیسون را میزنیم که 999 روش را برای روشن شدن لامپ آزمایش کرد و هیچ کدام از این 999 روش لامپ را روشن نکرد.
چه تجارب ارزشمندی به دست آورد؛ چیزی که شما به آن عدم موفقیت میگویید،
من میگویم تجارب ارزنده؛ 999 روش ما را به روشن کردن لامپ نمیرساند،
این ارزش نیست؟ این سرمایه نیست؟ حالا برای این که لامپ روشن شود دیگر
این 999 روش را نخواهم رفت، رفتهام و دیدهام که راه غلطی است،
ولی هزارمین روش لامپ را روشن کرد؛ من اگر آن 999 راه را نمیرفتم هرگز آن لامپ
را روشن نمیکردم. برایش اسم بگذاریم و بگوییم شکست، ادیسون 999 بار شکست خورد، این یک معنی است.
یا بگوییم که چه پشتوانه عظیمی به دست آورد که او را در رساندن
به آن موفقیت یا رسیدن به آن هدف، حمایت و پشتیبانی کرد،
اگر این نبود او هرگز به موفقیت نمیرسید.
در بسیاری از این موانعی که به هدف نمیرسیم، خودمان اصلاً نقشی نداریم؛
جاده را سیل برده، سنگ ریخته، مسیر را اشتباه انتخاب کردهایم، ما در ان نقشی نداشتهایم؛
عوامل دیگری برای ما ایجاد مانع کرده است.
در چنین مواردی یک انسان کارآفرین است و یک انسان، انسان معمولی است.
کارآفرین یا یک آدم معمولی وقتی به یک مانع میرسد، میبیند گذر از این مانع سخت،
طاقتفرساست، غیرممکن است، بنابراین چند تصمیم میگیرد: میگوید
من نمیتوانم امتداد دهم پس انحراف میروم؛ یا نه، انصراف میدهم.
کارآفرین نه انصراف میدهد و نه انحراف میرود، بلکه امتداد میدهد؛ میگوید
من تجربه کردهام از این مانع عبور کنم و نتوانستهام.
عوامل نرسیدن من به عبور از این مانع چیست؟ جاده را سیل برده؟ کوه ریزش کرده؟
پس این راه نمیشود؛ پس راه دیگری را با این پشتوانه شروع میکند تا از مانع عبور کند.
پس از تجاربی که در زندگی به دست میآوریم و ما را به هدف نمیرساند،
صحبتی در میان نیست اما پس چیزهایی که آموختیم چه میشود؟
چرهقدر آموختن ما ارزشمندتر باشد، باید برای آن بهای بیشتری بپردازیم.
من دستم را در آتش میکنم و دستم میسوزد،
به اندازه آسیبی که دیدم میفهمم که این آتش دست من را میسوزاند.
میبیند که 999 بار آزمون تجربه ادیسون چه دستاوردی برای جهان داشته است؛
برای این که تجربهاش ارزشمند بود، محصولش هم ارزشمند شد.
پس طرحی که موفق به انجام آن نشدیم، ما را در انتخاب مسیر بهتر یاری خواهد کرد
و آن عبارتی که شما از آن به شکست تعبیر میکنید، من اعتقاد دارم چه
دوست خوبی برای پیروزی است و آن را پنهان نمیکنم؛ از آن سود میبرم.
«گنج خواهی در عوض رنجی ببر/ خرمنی میبایدت تخمی بکار».
اما ما به محض اینکه در تجربهای به هدف نمیرسیم ـ با عمر کوتاهی که بشر دارد
یا به اعتیاد روی میآوریم، یا افسرده میشویم، یا برای ابد از عبور از موانع منصرف میشویم.
این یک انتخاب است؛ یک انتخاب هم این است که ما با داشتن
تجاربی که به آنها شکست میگوییم، بتوانیم از موانع عبور کنیم.
«چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت/ دائماً یکسان نماند حال دوران غم مخور.»
زندگی یعنی تکاپو/ زندگی یعنی هیاهو/ زندگی
یعنی غم نو/ پیشه نو/ زندگی یعنی شب نو/ روز نو/ اندیشه نو.
زندگی باید سرشار از سرور و زندگی باشد/ زندگی باید که حتی یک نفس
/ یک دم از جنبش وا نماند/ گرچه این جنبش برای مقصدی بیهوده باشد.
آب اگر یک جا بماند چهرهاش افسرده میشود و بوی گند میگیرد.
ما یکجا نمیمانیم که بوی گند بگیریم،
«آن قدر در زمیزنم این خانه/ تا ببینم روی صاحبخانه را.»